سلام
والله نمیدونم از کجا شروع کنم حقیقتش من یه دختر 27 سالم کارشناسی ارشد ظاهرم کاملا معمولیه اما متاسفانه خواستگاری به اون صورت نداشتم تا حالا تو دوران کارشناسی یه پسره همکلاسیم منو دوس داشت اما نمیدونم واقعا با چه نیتی چون همیشه از دستش در می رفتم تا صحبت نکنه آخه خجالتی بودم دوستاش اینو میدونستن و برای کمک به اون سعی میکردن منو بکشن طرف خودشون من کلا آدم درونگرام دیرجوشم زیاد با کسی صحبت نمیکنم و دوستای زیادی ندارم و با پسرا خیلی خیلی سخت کوچکترین ارتباطی میتونم برقرار کنم
دوستاش مدام واسطه میفرستادن که برم باشون صحبت کنم و میگفتن دوسم دارن بارها گفتن دوسم دارن اما نمیدونم منظورشون چی بود چون یه بار یکیشون واسطه فرستاد و اصرار میکرد که برم خونشون!!!!!!!! و میگفت ما پسرای بدی نیستیم مگه میخوایم چیکار کنیم .
نمیدونم نکنه فکر میکردن من دختر خرابم یا شایدم فکر میکردن دختر ساده شهرستانیه خوابگاهیه هالیش نیست میبریمش... شایدم واقعا قصد بدی نداشتن اما به هر حال ذهنم درگیره برنامشون چی بوده؟ گاهی میگم کاش باشون دوس میشدم شاید میتونستم با یکیشون ازدواج کنم آخه الآن که چن سال گذشته میبینم اون بچه های داغون خیلی بالا رفتن تحصیلات عالی زندگی خارج و پول و ... البته همون پسره که میگفت برم خونشون الآن با یه دختره سال پایینیمون ازدواج کرده یعنی پسر سو استفاده کنی نبوده و واقعا تصمیم داشته ازدواج کنه نمیدونم این حرفا الآن هیچ فایده ای نداره اما به هر حال ذهنمو مشغول کرده میشه راهنماییم کنید:
1- منظورشون از دوست داریم چی بوده مگه میشه چنتا پسر همزمان جلو چشم هم به یه دختر ابراز علاقه کنن؟ نکنه قصدشون بازی با احساسات من بوده و سرکار گذاشتن من؟
2- منظورشون از دعوتشون برای اینکه برم خونه اون پسره چی بوده؟
3- چیکار کنم احساس میکنم دیگه دارم پیر میشم و طراوت ندارم من واقعا قصد ازدواج دارم پس چرا خبری نیست ؟ یعنی انقد زشتم؟ شایدم مردم فک میکنن خرابم اما حجابم کامل و رفتارم سنگینه
ازتون خواهش میکنم هرکی هرچی به ذهنش میرسه بگه نیاز به همفکری و همدردی دارم
ممنون